loading...
تیکه تیکه
ه بازدید : 2 دوشنبه 13 آبان 1392 نظرات (0)

سوء تفاهم تنها یک نمایشنامه ساده نیست، بلکه داستان زندگی همه انسانها است چرا که زندگانی همه ما مملو از سوء تفاهم است. این نمایشنامه، ماجرای زندگی مردی به نام "ژان" است که بعد از بیست سال دوری از مادر و خواهر خود، در حالی که ازدواج کرده و سرمایه ای کسب کرده است به خانه باز می گردد تا مادر و خواهرش را نیز در خوشبختی خود سهیم کند. او بعد از ورود به مهمانخانه ای که مادر و خواهرش آن را اداره می کنند متوجه می شود که بعد از گذشت این همه سال، خانواده اش در لحظه ورود، او را نشناخته اند. همسرش از او می خواهد که به نزد آنها برود و خیلی راحت و ساده بگوید "من آمدم". "ژان" که در ابتدا همین تصمیم را داشته، بعد از برخورد سرد خانواده اش، از آن منصرف گشته و به زنش پاسخ می دهد: "بله [همین تصمیم را داشتم]، اما فکر من پر از تصورات خودم بود. و به من که منتظر پذیرایی گرم و نرمی بودم، در مقابل پولم، فقط آبجو دادند. همین مطلب کلمات را از دهان من سترد و خیال کردم که باید همین جور ادامه بدهم و خود را معرفی نکنم." اما این همین جور ادامه دادن او، فاجعه به بار می آورد ...
رﻓﯿﻘﻢ ﭘﻔﮏ ﺑﻬﻢ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩ ﺩﻭﺗﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ

ﮐﻠﯿﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ . ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ : ﭘﻔﮏ
طبق معمول همیشه هوای بارانی امروز حسابی منو مدهوش خودش کرد وای وای که چقدر عاشق این هوا هستم

با خودم آهنگ زمزمه میکنم اونقدر آروم که کسی نشنوه و اونقدر بلند که خودم بشنوم و لذت ببرم

خدایا چطوری میشه بابت این بارون ازت تشکر کرد

دیشب کلا تو خواب و بیداری سیر میکردم نه خواب بودم و نه بیدار و البته خستگی خواب نرفتن صبح زود کلی اذیتم کرد احسان اس داد بیداری عزیزم؟

گفتم آره بیدارم ولی در واقع نه بیدار بودم و نه خواب حوالی ۶ صبح بود که تازه خوابم گرفت آلارمو رو ۹ تنظیم کردم که بیدار شم

ولی خوابم به قدری عمیق بود که یادم نمیاد کی آلارمو آف کردم

بیدار که شدم ساعت ۱۱ بود عجب خواب سنگین و شیرینی بود ولیییییییییی

هی وای من کلاس تایم ۳۰/۹ رو خواب موندم کلاس بعدیم ساعت ۱ بود بلند شدم زیرکتری رو روشن کردم یه عود شکلاتی روشن کردم تو جا عودی گذاشتم که بوش پخش شه یکم سر حال بیام

سریع یه دوش گرفتم اومدم بیرون یه نسکافه درستیدم و موهامو سشوار کشیدم یکی از مانتو های گرممو درآوردم که بله دیگه پاییز واقعی فرا رسید سروین خانوم

دیگه نمیشه با لباسای نخی بیرون بیرون بری

ولی با این شناختی که من از خودم دارم امسال زمستونم از همون نخیا استفاده میکنم

یه چیزی

وقتی فهمیدم خواب موندم نمیخواستم به احسان بگم که کلاسمو نرفتم واسه همین گوشیمو رو حالت پرواز گذاشتم که فکر کنه سر کلاسم

کلا حس بدی بهم دست میده وقتی این مدلی خواب میمونم

طفلی احسان کلی اس داده بود و زنگ زده بود نگرن شده بود دیدم داره به خونه زنگ میزنه

با خودم درگیر بودم که جواب بدم یا نه؟

بالاخره گوشیو برداشتم اگه جواب نمیدادم اون رگه نگران شدنش متورم میشد و همه رو نگران میکرد

گفت کجایی سروین ؟کلاس نرفتی ؟

گفتم نه احسان خواب موندم

گفت خوب چرا جواب تل و اس ها رو نمیدی تو دختر؟

گفتم گیر نده دیگه و ...

رفتم دانشگاه دوستانو تو راهرو دیدم در حال صحبت با یکی از همکلاسی ها در مورد پایان نامه به جمعشون پیوستم و واسه عقب نموندن از قافله چند خطی هم من افاضات کردم

خلاصه رفتیم سرکلاس و یکی از بچه ها ارائه داشت سریع تموم شد و منم رفتم یکی از فرهنگسراها واسه خریدن عسل البته به توصیه یکی از دوستان مجازی که به لطف خدا غرفشون بسته بود

من ۲ رسیدم اونا ۴ باز میکردن با توجه به سردیه هوا و پاره ای از امور دیگه نمیتونستم تو سرما وایستم

ولی بوی هات چاکلت که به دماغم خورد دیگه عنان از کف دادم ورفتم خریدم و در حالیکه بخار ازش بلند میشد خوردم که مسیر سوختن دستگاه بیچاره گوارشو کاملا حس کردم

سوار ماشین که شدم بیام خونه یه آقا جلو نشسته بود منم پشت که یه افسر با یه متهم یه خورده جلوتر سوار شدن

متهمه که دستبند دستش بود هر از چنر دقیقه ای برمیگشت منو نگاه میکرد اه اه

منم تا اونجا که میشد چسبیده بودم به در .لازمه اینم بگم که من معمولا اگه عقب بشینم ۲ نفر حساب میکنم ولی دیگه این جریان کاملا اتفاقی شد و من فرصت اینکه به راننده بگم ۲ نفر حساب میکنم پیدا نکردم

بسی در عذاب بودنم به کنار مرتیکه(خیلی معذرت میخوام) نمیدونم چه زهر ماری خورده بود که تا دهنشو باز میکرد من حالت بالا آوردن بهم دست میداد

لطف نمیکرد اون دهن بد بوشو ببنده .چند بار که این حالتو پیدا کردم راننده از آیینه متوجه وضعیت من شد نگه داشت کلی عذر خواهی کرد پولمم کامل پس داد گفت شما معذبید با یه ماشین دیگه برید

منم از خدا خواسته سریع قبول کردمو پیاده شدم با یه ماشین دیگه اومدم خونه

سریع یه چایی گذاشتم ۲ تا سمبوسه تو یخچال داشتیم گرم کردم درجه پکیجو زیاد کردم رفتم زیر پتو چون خونه به شدت سرد بود

الانم که اینجام

 

چت روم فارسی

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 15